دلنوشته های دخترمردادی
امروز صبح ساعت 10بیدارشدم وآهنگ گوش دادم ویکم پای نت بودم دوستون دارم
نظرات شما عزیزان:
سلام نفسای من خوبید ؟
بعدش رفتم پایین فیلم دیدم مامانمه هم رفته بود بیرون اومد ونهار خوردیم
ونمازخوندم ویکم موکت اضافه داشتیم از بیکاری نشستم ویک عروسک خوشگل واسش درست کردم بعدش آماده شدیم ورفتیم خونه بابا بزرگم همه بودند ولی خواب بودند بیدارشدند ورفتند تعزیه وخاله ام ساناز رو گذاشت پیش من بمونه
خودش رفت حالا من حواسم باید هم به ساناز میبود هم به خواهرم وستایش بعد یک ساعت اومدند خداروشکرساناز خوب بود وگریه نمیکرد خاله ام اومد وساناز روبردندتا پیش دخترخاله مامانم سرم وصلش کنن وزنداییم هم رفتند ومامان بزرگم هم رفت پیش خواهرش یعنی همسایشون ولی مثل خواهرند من هم از رو بیکاری تموم خونه مامان بزرگم رو تمیز کردم حال میکنم با تمیزکاری یکم هم ستایش وابجیمو دعواکردم وراحت شدم وهمه اومدند یسنا دختر داییم کلی مسخره بازی میکرد وکلی خندیدیم وداییم اومد دنبالمون اومدیم خونه ستایش هم اومد یعنی اتشفشانی واسه خودش الان سرشون رو بند کردم واومدم روزنوشت رواپ کنم راستی بچه ها این چند روزه که همسایه مامان بزرگم فوت کرده همش رفتم تو فاز اهنگ های غمگین مازیار فلاحی نمیدونم چرا فکرمیکنم قراره بمیرم
خیلی ذهنم مشغوله واسم دعا کنید
شبتون ابنباتی
Design by: pinktools.ir |